مهدی هادی نژاد
اگر شاغل باشید، اگر احیانا یک روز، کاری پیش بیاید یا حداکثر دست تقدیر طوری مقدر کرده باشد که صبح ساعت هفت و نیم الی هشت و نیم از خانه بیرون بیایید و مسیرتان به خیابانهایی که مرکز شهر تلقی میشوند بیافتد و علاوه بر این هوس روزنامه خواندن هم کرده باشید یا مثل بنده ساعات بیکاریتان از ساعت کاریتان بیشتر باشد یا مثل بعضی از دوستان موقعیت شغلیتان طوری اقتضا کند که بهتر باشد هر روز در حال ورود به محل کار، روزنامهیی هم در دستتان بگیرید یا اساسا شاید شما هم جزو همان دسته از عزیزانی باشید که یک تنه آمار سرانه مطالعه کشور را به دوش میکشند (البته تا امروز طبق اخبار واصله تلاش این دوستان زیاد مثمر ثمر واقع نشده!) و یا به هر دلیل دیگری دنبال دکههایی که تعدادشان در سطح شهر کم نیست میگردید… من نمیدانم آیا ساعت هفت و نیم الی هشت و نیم نباید این دوستان دکهدار زحمت بکشند، لطف کنند، منت بگذارند بر سر مایی که به دلایل فوقالذکر و یا به هر دلیل دیگری که به هیچ کس ربطی ندارد؛ میخواهیم روزنامه بخوانیم، همکاری کنند و باز باشند؟
تمامی دوستانی که در ابتدای امر بهآنان اشارهیی داشتم، لطف کرده و یک شب وقت بگذارند، حوالی نیمهشب بیایند به همان خیابانهایی که ذکرشان رفت، به خدا اگر باورتان شود، اصلا فکرش را هم نمیکنید! (البته جهت بزرگنمایی، وگرنه شما که فکرش را میکنید) باز است آقا، باز است. دکههای مذکور نیمه شبها باز هستند، اما سر صبح انگار زورشان میگیرد.
اگر منطقیتر هم به قضیه نگاه کنیم، علت جای دیگری پیدا میشود؛ بیکاری. در ضمن بماند که عدهیی از طریق رایانههای خود، داخل خانه و زیر کولر به تمام خبرها دسترسی دارند ولی ما هنوز هم اگر دنبال خبر باشیم ترجیح میدهیم روزنامه دستمان بگیریم -روزنامه یک حال دیگری دارد- حالا این بیکاری عجیب و قریب (تعمدا با قاف نوشته شده!) جای خود دارد. در همین راستا به خاطرهیی نه چندان دور از مسافرت به شهری که تازگیها استان شده، اشاره کنم. در استان مذکور، ما هرچه گشتیم یک دکه پیدا کنیم که مثل همین دیار خودمان یک عده از جوانان فخیم، غیور، سرحال، مدعی و بیریا دور این دکه جمع شده باشند و چایی و سیگار بزنند! ندیدیم که ندیدیم، واقعا ندیدیم، حالمان هم گرفته شد!
قبول که سنت شبگردی در گیلان پایه دارد؛ ولی این مردم یا حداقل بخشی از این مردم صبحها روزنامه میخواهند، صبح هم هفت و نیم الی هشت و نیم است، نه ساعت دوازده صبح! البته به این قضیه هم فکر کردیم که شاید آن عزیزانی که وظیفه خطیر رساندن روزنامهها را از مبدا به دکهداران محترم بر عهده دارند به همان دلیل حضور موثر در شبها یا به هر دلیل دیگری که به ما مربوط نیست، هر روز خواب میمانند و این دکهداران عزیز چون میدانند اگر ساعت هفت و نیم الی هشت و نیم صبح هم سر پست خود حضور به هم رسانند فرقی ندارد، مثل هر آدم سالم دیگری میخوابند. خلاصه تا دوازده هم تعدادی روزنامه، فروش میرود. نشد هم نشد دیگر، برگشتی میزنند. حالا روزنامه خواندن ما به کنار، ولی جلوی چهار تا در و همسایه آبروداری کنید که مسیرشان از شهر و استان ما میگذرد، اصلا روزنامه بخورد در فرق سر من، نخواستیم، ولی کلانشهر شدیم به خدا!